Friday, July 20, 2007

اگزیستانسیالیسم، اصالت وجود ، سارتر

این فلسفه توسط سورن کیرکگارد در قرن نوزدهم به وجود آمد. او با بعضی از سنت های فلسفی که در زمانش رواج داشت، مخالفت نشان داد؛ زیرا عقیده اش این بود که این فلسفه ها چه راست باشند و چه دروغ، ارتباطی با مسائلی که انسان عملا در زندگی با آن ها روبرو است، ندارند.
پرسش درباره چیستی انسانیت، زندگی و جهان، پرسش هایی است که همه با آن دست به گریبانند، با این وجود عقل و فلسفه سنتی، هیچ پاسخی نمی تواند به آن ها بدهد.
بنابراین، انسان نمی تواند از راه عقل به شناخت یقینی برسد. تجربه حسی و آگاهی تاریخی ما همواره دستخوش تغییر است. انسان بودن یعنی زیستن در مخمصه ای همراه با ترس و اضطراب. به طور کلی بخشی از وجود انسان، حیوانی و پاره ای عقلانی است و این تعارض، حل شدنی نیست.
پس نتیجه می گیریم که عقل نمی تواند راهنمای ما باشد؛ بلکه تنها راه نجات انسان از جهل این است که وضع و حالت غم انگیزی را که در آن گرفتار است، بشناسد و سپس با اطاعت محض، یعنی نه به وسیله عقل و منطق، بلکه با نور ایمان از این وضعیت و جهل خارج گردد.
اگزیستانسیالیسم کیرکگارد، اگزیستانسیالیسم دینی بود؛ یعنی راه نجات انسان را در ایمان به خدا می دانست؛ اما بیشتر فیلسوفان این مکتب که پس از او آمدند و متعلق به قرن بیستم بودند، دیندار نبودند. متن کامل در دانشنامه رشد

اگزیستانسیالیسم در ویکی پدیای فارسی
:اگزیستانسیالیسم جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز عینیت گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانه‌است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است. اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه می‌کند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسوولیت او پافشاری می‌شود.که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا نا همسان است وهمان نیست.اصالت وجود به معنای این است که انسان(وتنهاانسان)است که نخست موجود می‌شود و سپس خودش ماهیت خودش را می‌سازد.از سوی دیگر در اندیشه صدرایی و یا مشایی(مانند میرداماد)اصالت در برابر اعتبار به کار می‌رود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است)اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است.
Existentialism

معرفی کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
قسمت‌هایی از کتاب سارتر از منبع فوق:
بشر، نخست هیچ نیست. سپس چیزی می‌شود، یعنی چنین و چنان می‌گردد؛ و چنان می‌شود که خویشتن را می‌سازد. بشر هیچ نیست مگر آن‌چه از خود می‌سازد. برای او سرنوشتی مقدر نیست...
انسان، «وانهاده» است. زیرا در نه در خود و نه بیرون از خود، امکان اتکا نمی‌یابد...
احساسات ساخته‌ی اعمال ماست. به‌عبارت دیگر احساس، زاییده‌ و ساخته‌ی اعمالی‌ست که انجام می‌دهیم. پس نمی‌توان برای انتخاب راهی که باید در پیش گرفت به احساس توسل جست...
تا جایی می‌توانیم به امکان‌ها امیدوار باشیم که این امکان‌ها در حیطه‌ی عمل ما قرار گیرند. از لحظه‌ای که مسلم شود امکان‌هایی که در برابر من قرار دارند به ‌تمامی در حیطه‌ی عمل من نیستند، باید از آن‌ها قطع امید کنم، زیرا هیچ خدایی و هیچ قدرتی نمی‌تواند جهان و امکان‌های جهان را با اراده‌ی من منطبق کند...
نبوغی جز آن‌چه در آثار هنری منعکس است وجود ندارد. نبوغ «پروست» عبارت است از مجموعه‌ی آثار «پروست». نبوغ «ژان راسین»، مجموعه‌ی تراژدی‌های اوست. چرا برای «راسین» امکان نگارش تراژدی دیگری قائل شویم؟ در ـ حالی‌ ـ که به‌طور قطع مطمئن‌ایم که او چنین اثری به‌وجود نیاورده است ...
شخص زبون، مسئول زبونی خویش است. این شخص بدین سبب زبون نشده که صاحب دل و ریه و مغز زبون بوده، نیز به‌علت وضع روحی خاصی چنین نشده؛ بل‌که زبون است زیرا با اعمال خود، خویشتن را زبون ساخته است...
برای بشر حدودی معین است: در جهان بودن، کار کردن، در میان دیگران زیستن و فانی‌ شدن....
من هنگامی آزادم که همه‌ی جهانیان آزاد باشند، تا هنگامی که یک نفر اسیر در جهان هست آزادی وجود ندارد.

درباره ژان‏پل سارتر و لینک به منابع دیگر

گزیده‌ای از مطالب روزنامه شرق در باره سارتر در صفحه " از جانب شرقی"

مفهوم روشنفكرى با نام سارتر گره خورده است سارتر بود كه در تعريف روشنفكرى نوشت: " روشنفكر كسى است كه در مسائلى كه به او مربوط نمى‏شود، دخالت مى‏كند " سارتر به ما ياد داد كه مى‏شود امروز كمونيست بود و فردا نبود. مى‏شود امروز از شوروى دفاع كرد و فردا نكرد. مى‏شود امروز يك عقيده فلسفى داشت و فردا نداشت. مى‏شود كتاب‏هايى نوشت پر از تناقض
..........
شما به فلسفه‌تان بپردازيد استاد بزرگوار: سال‌ها پيش تب و تاب سارترخواني به دليلي نامعلوم بين جوان‌هاي نسل من بالا گرفته بود و من هم به حسب کنجکاوي يا خالي نماندن انبان ايسم‌ها، کتابي از او در دست گرفته بودم. يادم مي‌آيد پدرم وقتي کتاب را دست من ديد، گفت در يکي از مقالات بهداشتي که در ژورنال‌هاي فرانسه به چاپ رسيده بود خوانده بوي عفونت اگزيستانسياليسم را حتي پرستاران سالخورده نيز احساس مي‌کنند
..........
با هايدگر مي‌شود فيلسوف شد؛ اما با سارتر بايد اعتراض كرد : وقتي ژان‌پل سارتر كتاب «هستي و نيستي»‌اش را نوشت، يك نسخه از آن را به پيوست يك نامه بلند بالا، براي معبود فلسفي‌اش مارتين هايدگر فرستاد.
هايدگر پس از خواندن كتاب اعلام كرد كه «هستي و نيستي» يك برداشت سطحي از «هستي و زمان» اوست و ژان‌پل سارتر برداشت‌هاي كج و معوجش از فلسفه هايدگر را در صفحات اين كتاب به هم وصله پينه كرده است. اظهارنظر هايدگر اما هيچگاه نتوانست از محبوبيت سارتر بكاهد يا سد راه موفقيت‌هاي بعدي‌‌اش شود. فيلسوف‌مزاج‌ها البته به هايدگر اقتدا كردند و گفتند بهتر است سارتر كاري به كار فلسفه نداشته باشد. اما سارتر نيامده بود كه «هستي و نيستي» بنويسد و بعد هم به «جنگل سياه» برود و در تاملات فلسفي‌اش غوطه‌ور شود. او تعريف ديگري از ژان‌پل سارتر داشت و به همين خاطر هم نامش را در تاريخ فرانسه و روشنفكري ماندگار كرد.

No comments: