Friday, July 20, 2007

اگزیستانسیالیسم، اصالت وجود ، سارتر

این فلسفه توسط سورن کیرکگارد در قرن نوزدهم به وجود آمد. او با بعضی از سنت های فلسفی که در زمانش رواج داشت، مخالفت نشان داد؛ زیرا عقیده اش این بود که این فلسفه ها چه راست باشند و چه دروغ، ارتباطی با مسائلی که انسان عملا در زندگی با آن ها روبرو است، ندارند.
پرسش درباره چیستی انسانیت، زندگی و جهان، پرسش هایی است که همه با آن دست به گریبانند، با این وجود عقل و فلسفه سنتی، هیچ پاسخی نمی تواند به آن ها بدهد.
بنابراین، انسان نمی تواند از راه عقل به شناخت یقینی برسد. تجربه حسی و آگاهی تاریخی ما همواره دستخوش تغییر است. انسان بودن یعنی زیستن در مخمصه ای همراه با ترس و اضطراب. به طور کلی بخشی از وجود انسان، حیوانی و پاره ای عقلانی است و این تعارض، حل شدنی نیست.
پس نتیجه می گیریم که عقل نمی تواند راهنمای ما باشد؛ بلکه تنها راه نجات انسان از جهل این است که وضع و حالت غم انگیزی را که در آن گرفتار است، بشناسد و سپس با اطاعت محض، یعنی نه به وسیله عقل و منطق، بلکه با نور ایمان از این وضعیت و جهل خارج گردد.
اگزیستانسیالیسم کیرکگارد، اگزیستانسیالیسم دینی بود؛ یعنی راه نجات انسان را در ایمان به خدا می دانست؛ اما بیشتر فیلسوفان این مکتب که پس از او آمدند و متعلق به قرن بیستم بودند، دیندار نبودند. متن کامل در دانشنامه رشد

اگزیستانسیالیسم در ویکی پدیای فارسی
:اگزیستانسیالیسم جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسوولیت و نیز عینیت گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان، وجودی یگانه‌است که خودش روشن کننده سرنوشت خویش است. اگزیستانسیالیسم بر پیش بودن وجود بر ماهیت تکیه می‌کند. با چنین تعریفی بر آزادی انسان و به دنبال آن مسوولیت او پافشاری می‌شود.که البته این اندکی با دیدگاه اصالت وجود ملاصدرا نا همسان است وهمان نیست.اصالت وجود به معنای این است که انسان(وتنهاانسان)است که نخست موجود می‌شود و سپس خودش ماهیت خودش را می‌سازد.از سوی دیگر در اندیشه صدرایی و یا مشایی(مانند میرداماد)اصالت در برابر اعتبار به کار می‌رود (وجود اصیل و ماهیت امری اعتباری است)اما در اگزیستانسیالیسم اصالت وجود به معنای این نیست که ماهیت اعتباری است که به این معناست که ماهیت ساختنی است و درآغاز هیچ است.
Existentialism

معرفی کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
قسمت‌هایی از کتاب سارتر از منبع فوق:
بشر، نخست هیچ نیست. سپس چیزی می‌شود، یعنی چنین و چنان می‌گردد؛ و چنان می‌شود که خویشتن را می‌سازد. بشر هیچ نیست مگر آن‌چه از خود می‌سازد. برای او سرنوشتی مقدر نیست...
انسان، «وانهاده» است. زیرا در نه در خود و نه بیرون از خود، امکان اتکا نمی‌یابد...
احساسات ساخته‌ی اعمال ماست. به‌عبارت دیگر احساس، زاییده‌ و ساخته‌ی اعمالی‌ست که انجام می‌دهیم. پس نمی‌توان برای انتخاب راهی که باید در پیش گرفت به احساس توسل جست...
تا جایی می‌توانیم به امکان‌ها امیدوار باشیم که این امکان‌ها در حیطه‌ی عمل ما قرار گیرند. از لحظه‌ای که مسلم شود امکان‌هایی که در برابر من قرار دارند به ‌تمامی در حیطه‌ی عمل من نیستند، باید از آن‌ها قطع امید کنم، زیرا هیچ خدایی و هیچ قدرتی نمی‌تواند جهان و امکان‌های جهان را با اراده‌ی من منطبق کند...
نبوغی جز آن‌چه در آثار هنری منعکس است وجود ندارد. نبوغ «پروست» عبارت است از مجموعه‌ی آثار «پروست». نبوغ «ژان راسین»، مجموعه‌ی تراژدی‌های اوست. چرا برای «راسین» امکان نگارش تراژدی دیگری قائل شویم؟ در ـ حالی‌ ـ که به‌طور قطع مطمئن‌ایم که او چنین اثری به‌وجود نیاورده است ...
شخص زبون، مسئول زبونی خویش است. این شخص بدین سبب زبون نشده که صاحب دل و ریه و مغز زبون بوده، نیز به‌علت وضع روحی خاصی چنین نشده؛ بل‌که زبون است زیرا با اعمال خود، خویشتن را زبون ساخته است...
برای بشر حدودی معین است: در جهان بودن، کار کردن، در میان دیگران زیستن و فانی‌ شدن....
من هنگامی آزادم که همه‌ی جهانیان آزاد باشند، تا هنگامی که یک نفر اسیر در جهان هست آزادی وجود ندارد.

درباره ژان‏پل سارتر و لینک به منابع دیگر

گزیده‌ای از مطالب روزنامه شرق در باره سارتر در صفحه " از جانب شرقی"

مفهوم روشنفكرى با نام سارتر گره خورده است سارتر بود كه در تعريف روشنفكرى نوشت: " روشنفكر كسى است كه در مسائلى كه به او مربوط نمى‏شود، دخالت مى‏كند " سارتر به ما ياد داد كه مى‏شود امروز كمونيست بود و فردا نبود. مى‏شود امروز از شوروى دفاع كرد و فردا نكرد. مى‏شود امروز يك عقيده فلسفى داشت و فردا نداشت. مى‏شود كتاب‏هايى نوشت پر از تناقض
..........
شما به فلسفه‌تان بپردازيد استاد بزرگوار: سال‌ها پيش تب و تاب سارترخواني به دليلي نامعلوم بين جوان‌هاي نسل من بالا گرفته بود و من هم به حسب کنجکاوي يا خالي نماندن انبان ايسم‌ها، کتابي از او در دست گرفته بودم. يادم مي‌آيد پدرم وقتي کتاب را دست من ديد، گفت در يکي از مقالات بهداشتي که در ژورنال‌هاي فرانسه به چاپ رسيده بود خوانده بوي عفونت اگزيستانسياليسم را حتي پرستاران سالخورده نيز احساس مي‌کنند
..........
با هايدگر مي‌شود فيلسوف شد؛ اما با سارتر بايد اعتراض كرد : وقتي ژان‌پل سارتر كتاب «هستي و نيستي»‌اش را نوشت، يك نسخه از آن را به پيوست يك نامه بلند بالا، براي معبود فلسفي‌اش مارتين هايدگر فرستاد.
هايدگر پس از خواندن كتاب اعلام كرد كه «هستي و نيستي» يك برداشت سطحي از «هستي و زمان» اوست و ژان‌پل سارتر برداشت‌هاي كج و معوجش از فلسفه هايدگر را در صفحات اين كتاب به هم وصله پينه كرده است. اظهارنظر هايدگر اما هيچگاه نتوانست از محبوبيت سارتر بكاهد يا سد راه موفقيت‌هاي بعدي‌‌اش شود. فيلسوف‌مزاج‌ها البته به هايدگر اقتدا كردند و گفتند بهتر است سارتر كاري به كار فلسفه نداشته باشد. اما سارتر نيامده بود كه «هستي و نيستي» بنويسد و بعد هم به «جنگل سياه» برود و در تاملات فلسفي‌اش غوطه‌ور شود. او تعريف ديگري از ژان‌پل سارتر داشت و به همين خاطر هم نامش را در تاريخ فرانسه و روشنفكري ماندگار كرد.

درباره سارتر و دوبوار، عشق غیر افلاطونی

همين كه بحث فمينيست و فمينيست‏بازى مطرح شود، بعضى‏ها حتى حاضر مى‏شوند تاريخ را هم جعل كنند،حتى حاضر مى‏شوند ديالوگى براى سيمون دوبوار بسازند كه او در دنياى مردسالار، هر چيزى را طبيعى بداند و بگويد كه به سارتر كمك مى‏كرده تا درس‏هايش را حاضر كند. اما اين دوستان فمينيست، كه كتاب «جنس دوم» را مثل كتاب مقدس با خودشان اين طرف و آن طرف مى‏برند، فراموش كرده‏اند كه سارتر در امتحانات پايانى سوربن، يك سال مردود شد تا سيمون دوبوار سال بعد را در كنار او امتحان بدهد. مردودى سارتر فيلسوف براى عقايد چپ و راديكالش بود. او آنقدر درس‏خوان بود كه سال بعد نفر اول شود. نفر دوم اين امتحان هم كسى نبود جز سيمون دوبوار. او كمى بعد، دوم شدن در اين امتحانات را افتخار بزرگى براى خود دانست، چون نفر اولش سارتر بود. دوستى غيرافلاطونى سارتر و دوبوار از همان سال‏هاى دانشجويى شروع شد. آن دو دوست ديگرى هم داشتند كه كمتر در ايران و البته خود فرانسه مشهور است: آنتوان بلوايه. اين پسر جوان، سيمون را به‌شدت مى‏پرستيد، اما زن جوان ترجيح مى‏داد با سارتر باشد، چرا كه فيلسوف اگزيستانسياليست او را محدود نمى‏كرد و فقط براى خودش نمى‏خواست. بلوايه اما كمى كمتر روشنفكر بود و مى‏خواست سيمون فقط مال خودش باشد.
سارتر سه سال بعد فارغ‏التحصيل شد و به بندر لوهار رفت و از سيمون دوبوار دور افتاد. وقتى كه برگشت، مى‏خواست با او ازدواج كند، اما آن دو هرگز پيمانى رسمى با همديگر امضاء نكردند. در آن سال‏ها، انديشه چپ به‌شدت در فرانسه رواج داشت و اين انديشه، «تك همسرى را روال طبقه بورژوا» مى‏دانست و رد مى‏كرد. حالا انديشه‏هاى چپ باعث شد كه سيمون و سارتر به شهردارى نروند و پيمان ازدواج امضا نكنند، يا فرار از ماليات بود، كسى خبر ندارد. البته مسائل ديگرى هم به طور قطع مطرح بود. سيمون دوستى امريكايى داشت به نام نلسون الگرن؛ سارتر همه چيز را مى‏دانست. به جز اين روابط شخصى كه حتى بعد از مرگ هم يك جورهايى به هم گره خورد و قبر اين دو را كنار هم قرار دادند، سارتر و دوبوار تاثيراتى هم در انديشه و افكار هم داشتند. هر دوى آنها جوانان سركشى بودند كه روزهاى خوش پاريس قبل از جنگ دوم را با انديشه‏هاى جور واجورشان پيوند زدند. اما اين روزهاى خوش، شب‏هاى تار «گروه‏هاى مقاومت» را نيز در پى داشت. سارتر پيش از اين روزها «تهوع» و «هستى و زمان» را نوشته بود تا عصيانش را به نمايش بگذارد. «جنس دوم» هم در سال‏هايى نزديك به اين سال‏ها نوشته شد، اما جامعه توانايى پذيرش آن را نداشت. خود سيمون دوبوار هم انگار تلاش چندانى براى معرفى كتابش نداشت. سيمون و ژان‏پل علاوه بر دوستى‏هاى فراوان كه با افتراهايى نيز همراه بود، اشتراك‏هاى ديگرى هم داشتند. هر دو در خانواده‏اى مذهبى رشد كرده بودند و روزهاى كودكى، برايشان خاطراتى به جز تلخى نداشت. سارتر پدرش را از دست داده بود و بهترين ساعت‏هايش، ساعت‏هايى بود كه فيلم‏هاى صامت مى‏ديد و سيمون مدام ميان دعواهاى پدر عياش و مادر كاتوليك، به خودش پناه مى‏برد.
اين دوستان آنارشيست روزهاى متمادى را در خانه مى‏گذراندند، بدون آنكه به جز كتاب خواندن، كار ديگرى انجام بدهند و درست در همين لحظات «كافه‏هاى پاريس» مملو از افرادى بود كه پشت سر اين دو نويسنده حرف مى‏زدند. منبع روزنامه شرق، سجاد صاحب زند

فتوای علمای سعودی برای انهدام مزار همه امامان شیعه در عراق

سایت فردا: " بر پایه اخبار نقل شده در منطقه شرقی سعودی، یکی از تحرکات جدید علمای وهابی، تحریک برای نابودی بقیه ضریح‌ها در عراق، به ویژه ضریح سیدالشهداست که به قول آنها سرسلسله ضریح‌های شرک! در عراق و جهان است .شيخ عبدالرحمن براك، شيخ ممدوح الحربي، دكتر ناصر العمر، ابن جبرين، دكتر سفر الحوالي، همچنین مفتي وهابي كويتي حامد العلي، از جمله مفتیانی هستند که چنین فتاوایی صادر کرده‌اند. آنچه اين گزارش‌ها را جدي‌تر مي‌کند، کشف تجهيزات امنيتي در استان کربلا و نيز تجهيزات موشکي است که به سوي مرکز اين شهر نشانه گرفته شده است" متن کامل

و در سایت بازتاب

اميدواريم روزي غدير جاي نوروز بنشيند

آيت‌الله خزعلي: اميدواريم روزي غدير به جاي نوروز بنشيند و غدير عيد بزرگ ما شود.
وی همچنین گفت: سهميه‌بندي بنزين بايد در دولت‌هاي سابق صورت مي‌گرفت، اما دكتر احمدي‌نژاد رييس جمهور كشورمان با شجاعت اين كار را انجام داد، البته اين كار بايد در دوره‌ي دوم صورت مي‌گرفت و بايد در دوره‌ي اول اعتماد مردم به اين دولت جلب مي‌شد تا مردم دوباره به آقاي احمدي‌نژاد راي دهند
متن کامل

Sunday, July 15, 2007

سينما، عكاسي، گرافيك، خط و ... از هنرها نيستند، گفتگو با بهرام دبیری


ربط بين كاريكاتور و نقاشي چيست؟
هيچي. بحثي را تازگي ها با بعضي شروع كرده ام وجاي گفتگويي طولا‌ني دارد. گفته ام سينما، عكاسي، گرافيك، خط و ... از هنرها نيستند. هنر ها همان شش تايي بود كه مي شناختيم. از آنجا كه عدد هفت عدد جذابي است، سينما را كردند هنر هفتم كه معجونيست از تمام آن هنرها و بوسيله كارگردان كنار هم چيده مي شود. بعد ها هم حرف هاي عجيبي از آن بيرون آمد. سينماي گيشه، سينماي روشنفكر...در حالي كه سينما هنريست توده اي وبه مردم تعلق دارد.هنرهايي كه تعيين كننده هاي تاريخي هستند وهويت هاي ملي و زيبايي شناسي انساني را سامان مي دهند چيزهاي ديگري هستند. معماري، شعر، نقاشي، تاتر. وگرنه تام كروز كه نشد كار! و الا آشپزي و ...
مليله‌دوزي...
آره، آن را هم هنر بدانيم.

در تلويزيون ما كه همه اينها هنر مي‌باشد.
دم اين كافه‌هاي ساز و ضربي نوشته شده با شركت هنرمندان راديو و تلويزيون
.....
كجاي زندگي بيشتر طنز است؟

به نظر من در ايران همه اش طنز بسيار تلخي است
..........
.... ولي درباره آيدين آغداشلو به اعتقاد من او نقاش نيست اصولا‌. گرافيست، بدلكار و ساخت و ساز كار درجه يكي است.سواد درجه يكي در تاريخ هنر دارد به خصوص تاريخ مينياتور وخط ايران و معلم درجه يكي است. نامي هم به معنايي سليقه من نيست اما كارهاي سفيد و بوم هاي برجسته اش به هر حال در غرفه هنر مدرن ايران در هفتاد سال گذشته و براي تجربه هاي ميني ماليستي در تاريخ نقاشي مدرن ايران جايي خواهد داشت
..........
اصولا‌ جايزه دادن به هنر و هنرمند كار خنده داري است. فكرش را بكن شاه شجاع، حافظ را صدا مي كرد كه جايزه دهد. جايزه به نظر من بي معني است. در واقع نوعي كار تبليغاتي است. خيلي از رفتارهايي كه مي شناسيم رفتارهاي سده اخير است. بعد فاجعه ديگري است به نام رسانه ها كه مي توانند كسي را معروف كنند يا كسي را ناديده بگيرند. البته كه عمرش كوتاه است و خوشبختانه تاريخي نيست ولي خب به مسايلي منجر مي شود.دوست شاعري مثل حافظ سي سال پس از مرگش مي آيد و شعرهايش را جمع آوري مي كند. اما در زمان ما، بچه ها سال اول دانشگاه هستند، مي آيند پيش من و مي گويند كه رفتيم گالري وقت گرفتيم و مي خواهيم نمايشگاه بگذاريم!
...........
خروسهاتان كجا رفته اند؟ نيستند.

خروس ها هنوز هم گاهي سراغم مي آيند وهستند. روزي داشتم كار مي كردم، با قاشق از داخل كاسه رنگ هايم رنگي برداشتم. تكه اي از آن روي زمين افتاد و ديدم كه عجب خروس زيباي خوشگلي است وفقط دو تا پا لا‌زم دارد و يك تاج قرمز.شروع كردم به كار كردن يك سري مرغ و خروس و اين جانورها به شدت محبوب و معروف شدند و سر و صدا راه انداختند و مانند گله اي در شهر شروع به راه رفتن كردند و داخل خانه هاي مردم شدند.هنوز آنها را گاهي كار مي كنم
..............
انتظاريست در جامعه اي كه خيلي ارتباطي با نقاشي ندارد.وقتي يك تابلو مي بينيم تا به يك مفهوم ادبي تبديل اش نكنيم مي گويد آن را نمي فهمم. به اين معنايي كه گفتي كاملا‌ درست است و اين دو هنر هاي كاملا‌ مستقلي هستند كه دليلي ندارد ما از نقاشي انتظار يك بيان ادبي يا شعر داشته باشيم. اما بحثي هم كه در ابتدا كردم مربوط به يك پيوند كهن تاريخي است كه اجتناب ناپذير است و هيشه بوده است. اين دو دائما جابجا شده اند
..............
.... من تصويرگري را مي شناسم كه در كوه زندگي مي كند و حتي خانه اي ندارد

يك نقاش شيرازي همين‌طوري به اسم "كاكو" هم بود. هم دوره سهراب سپهري بود و به مراتب از سپهری نقاش تر بود. اما سپهري كه به نظر خيلي متواضع و گوشه گير و عارف مي آمد در همان زماني هم كه زنده بود، بيزينس اش را خوب بلد بود
.............
بامزه ترين شغل دنيا ؟

حسابداري و البته كسي كه صبح به صبح كارت مي زند، حقوق دارد، بيمه دارد و كارش اين است كه مجله هاي فرنگي را تماشا كند و جاهايي كه به نظرش خوب نيست را سياه كند
.......
گزیده ای از متن مصاحبه مهناز عادلی با بهرام دبیری منتشر شده در روزنامه اعتماد ملی مورخ 23 تیر 86 با عنوان تام کروز که نشد کار

Friday, July 13, 2007

ميله‌ها در درون من‌اند، ترجمه خاطره ای از کافکا

چند ثانيه يک‌ديگر را خاموش نگاه کرديم. بعد در زدند. پدرم وارد شد. هيجان از بين رفت. ديگر فقط راجع به موضوع‌هاي بي‌اهميت صحبت کرديم، ولي طنين گفتة کافکا، «ميله‌ها در درون من‌اند»، هنوز در وجودم مي‌پيچيد. نه تنها در آن روز، بلکه هفته‌ها و ماه‌هاي متوالی
ادامه

Wednesday, July 11, 2007

شمس لنگرودی، گذر از نومیدی ها به عشق

لنگرودی متولد ۱۳۲۹ سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز کرد، در پنجمین دهه زندگی اش اشعار عاشقانه اش را سرود

محمد شمس لنگرودی: تمام تلاشم اين است که هرچه بيشتر و بهتر بتوانم خودم را در زباني بيان کنم که بيشترين لذت را در درجه اول به خودم بدهد. گاه موفق مي شوم گاهي نه. لابد مي پرسيد پس چرا چاپ مي کنيد؟ براي اينکه شايد به درد ديگري هم بخورد. بيشتر کارهايم عموماً همان روزهاي اول است که بيشترين لذت را به من مي دهند. به سراغ کارهاي تازه تر که مي روم تقريباً ديگر توجه چنداني بهشان ندارم. به قول اريش فريد شاعر زيرک آلمان «بچه ها شوخي شوخي به قورباغه ها سنگ مي زنند، قورباغه ها جدي جدي مي ميرند» دنيا هم شوخي شوخي به همه مان سنگ مي زند و ما جدي جدي مي ميريم. به قول ميلان کوندرا، گرفتاري زندگي در اين است که اولين تمرينش همان بازي آخر است. بازي آخر. همان که ساموئل بکت هم سرانجام به آن اشاره دارد. هرکس در حد توان خودش بازي را پيش مي برد. نبايد يادمان برود که مشغول بازي هستيم. فقط بچه ها هستند که بازي را جدي مي گيرند. با اين وصف شما فکر مي کنيد که رفتارم با شعر خودم يا ديگران چگونه است
...
هيچ چيز مهم تر از زندگي نيست و همه مان مي ميريم. مساله اين است که اين اتفاق مهم يعني زندگي معنايي ندارد. همه کارهايمان براي معني بخشي اين بي معناست. يعني همه کارهايمان براي توضيح يا توجيه حضورمان در دنياست. قبلاً هم در مصاحبه اي با بيژن نجدي گفته ام که همه نوشته هايم جست وجوهايي براي پاسخ به نادانسته هاي خودم است. براي اينکه خودم براي خودم روشن شوم.
........
شمس لنگرودي در ميانسالي بيشتر از سال هاي جواني شعر عاشقانه مي نويسد. عجيب نيست؟

نه، عجيب نيست. ريتسوس و مولوي هم در همين سنين عاشقانه هاشان را نوشتند. عشق در سنين جواني و نوجواني سوءتفاهم است؛ تصور عشق است. عشقي کور براي رفع نيازهايي ساده و ابتدايي است. آدمي کوه يخي است که هفت هشتمش زير آب است. دنيا هم همينطور. در سنين پايين نه کسي آن هفت هشتم را مي بيند و نه توان درکش را مي تواند داشته باشد. کيفيت پيچيدگي زندگي بعدهاست که معلوم مي شود. از استثناها که بگذريم، عشق و هنر در جواني و نوجواني با خوش خيالي همراه است. به قول حافظ «خيال حوصله بحر مي پزد، هيهات / چه هاست در سر اين قطره محال انديش». موضوعي که عرض مي کنم مختص عشق نيست، در امور اجتماعي هم همينطور است. جوان که بوديم گمان مي کرديم دنيا را عوض مي کنيم، اما واقعيت اين است که دنيا ما را عوض کرد. زندگي مثل صفحه شطرنجي است که آن طرفش ارواح اند. حرف عشق به عدالت خواهي و توسل به ابزارهاي ناکافي چيزي را عوض نمي کند. سرسختي واقعيت آدم ها را عوض مي کند. و در اين تغيير و تحولات، بعضي ها اساساً از مسير اوليه شان منحرف مي شوند، بعضي ها افسرده مي شوند و از عالم و آدم کنار مي کشند، گروه کوچکي اند که به مرور به درک واقعيت پيچيدگي ها نزديک مي شوند. اينها ديگر درک ساده اي از عشق و سياست و اجتماعيات ندارند. مي دانند که به قول حافظ عزيز همه چيز «ساده اما بسيار نقش» است و به قول ريتسوس «همه چيز راز است». اين طور آدم ها کم اند و در هنر کمتر. به همين دليل شاعري به درستي مي گويد «شمس تبريزي فراوان است مولانا کجاست»؛ چيزي که کم است نه شمس تبريزي بلکه مولانايي براي درک حضور شمس تبريزي در جهان است. اين دنيا شمس است. عشقي که نتيجه درکي چنين شورمندانه از اين همه پيچيدگي شد معلوم است که با عشقي خام طبعانه متفاوت است. اين
عشق نوعي غرق شدن معنا در سوژه است. يکي شدن با آن است. فنا در عرفان هم از همين جا مي آيد. مثل ترکيب چاي و آب که پس از ده دقيقه چنان يکي مي شوند که ديگر آب همان چاي است و چاي همان آب. خواهشم اين است که گمان نکنيد که خودم را دارم با مولوي و ريتسوس و نرودا و ديگران مقايسه مي کنم. اگرچه اين مقايسه در ذاتش وجود دارد. شما مي پرسيد و من هم جواب مي دهم که نه، تعجبي ندارد که من در 53 سالگي شعرهاي عاشقانه نوشته ام

چرا فضاي پيرامون شعر، امروز اينچنين شده است؟

يعني چه جوري؟ البته منظورتان را مي فهمم، اما چي چي مان اين جوري نيست. مثلاً اقتصادمان اينطور نيست؟ سياست مان؟ ما در حال گذار از يک وضعيت تاريخي به وضعيتي ديگريم و در تمام عرصه ها سنت هاي سنگ شده به سختي در برابر تغييرات مقاومت مي کنند. عجالتاً هر کس تصور مي کند راه برون شد از اين وضعيت بحراني هماني است که او به نظرش مي رسد. مثلاً در حوزه کار ما، شعر، عده اي حس مي کنند که مثلاً شعر اخوان ثالث يا شاملو پاسخگوي شان نيست. خوب اينها مي روند کنار حافظ و مولوي و در وقت لزوم از آنها استفاده مي شود. تا اينجاي کار اشکال ندارد. مشکل اين است که جايگزيني يک زيبايي شناسي به جاي زيبايي
شناسي پيشين ما به اين سادگي ها نيست. يعني صرف اينکه من شما را قبول ندارم دليل نمي شود که حرف من درست باشد. آشفتگي از همين جا شروع مي شود، از همين جا که همگي تصور مي کنيم که حرف مان درست است. ظاهراً چاره اي هم نيست. بايد از اين مراحل گذشت
از گفت و گو با روزنامه شرق با عنوان دنيا ما را عوض کرد

و در بی بی سی:
لنگرودی با فاصله گرفتن از تلخی ها و نوميدی های جاری دفترهای شعر قبلی اش، از سرزمين آرمانها به زمين بازگشته و با رويکردی عاشقانه جهان و هستی را معنی کرده است.
لنگرودی در باره آنچه بر او گذشته و سبب بروز نگاه تلخ و نوميد در اشعار قديمی اش شده، می گويد:
" فکر می کنم عواملی که باعث نوشتن آن شعرها شده يکی زندگی رنجبار و تلخ گذشته انسان ايرانی بوده جدا از من، و ديگری سرخوردگی های سياسی، ايدئولوژيک و زندگی شخصی خودم. اين دو عامل بستری در من فراهم کرد برای پناه جويی. دنبال پناهی بودم برای رهايی از مشکلاتی که در زندگی مرا به اينجا رسانده و سومين علتی که باعث نوشتن اين شعرها شد، خودش بايد به وجود می آمد که خوشبختانه به وجود آمد. در باره چگونگی آمدنش در زندگی ايرانی نمی شود زياد توضيح داد."

سه شعر از کتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه

زندگی ارزش چندانی ندارد ، اما هیچ چیزی هم ارزش زندگی را ندارد ، آندره مالرو ----- از متن مصاحبه دیگری با لنگرودی با عنوان شاعری که درمرداب جهان نیلوفرمی بیند

Tuesday, July 10, 2007

جهانگیر رزمی از 27 سال سکوت و سوء استفاده از عکسش می گوید

در فاصله این 27 سال من از خیلی ها شنیده بودم که آقای رضا دقتی عکس را به اسم خودش ثبت کرده . در پاری ماچ هم به اسم
رضا-سیپا چاپ شد.هنوز هم مجله را من دارم. شاید نیم ملیون دلار تا به حال ازین عکس فروش کرده باشد
فایل پی دی اف مصاحبه را از آدرس زیر بگیرید
جهانگیر رزمی، رضا دقتی و جاشوا پراگر از جايزه پوليتزر می‌گويند

نوشته یکی از تهیه کنندگان مطالب ( پرستو دوکوهکی) و کامنت های آن

درباره جهانگیر رزمی در ویکی پدیا

عکس از اعدام ها در کردستان در سال 58 است

سپانلو: شعر امروز بازی با کلمات و فاقد منش انسانیت

آخرین سؤال و پاسخ محمد علی سپانلو در مصاحبه با روزنامه تهران امروز مورخ 19 تیر هشتاد و پنج:
شعر امروز و جواناني كه به دنبال اين هنر و ادب مي‌روند را چگونه مي‌بينيد؟
آرزو داشتم در اشعار روز فضاي اجتماعي امروز را ببينم كه اينطور نيست. متاسفانه اكثر اشعار امروز بازي با كلمات است و فاقد هرگونه فضا و حس كافي. متاسفانه در نوشته‌هاي اينچنيني هيچگونه منش انسانيت وجود ندارد.

Monday, July 09, 2007

موسوس گرمارودی: شاملو از خاک و حسینی افلاکی است

سيد علي موسوي گرمارودي در مراسم بزرگداشت سيدحسن حسيني ، در مقايسه اي ميان اين شاعر و احمد شاملو گفت: ذهن حسيني در تصرف الله و ذهن شاملو در تصرف خاک است...
آن مرکزي که در وجود حسيني هست و از جمله ذهن او را در تصرف مي گيرد، الله است و آن مرکز در شاملو خاک است. آيا نور صداقتي که از خاستگاه شعري سيدحسن حسيني تتق مي زند، از شعر شاملو هم مي زند...
گرمارودي سپس به تحليل يکي از 6دفتر شعري سيدحسن حسيني با عنوان «گنجشک و جبرئيل» پرداخت و اين مجموعه را نه تنها حادثه اي جديد در شعر آييني فارسي بلکه اساسا مبدا آن خواند.
متن کامل

و
از آينه بی رنگ تر، يادی از حسن حسينی

در بی بی سی
به همراه شعری از دفتر گنجشک و جبرئيل