Thursday, June 28, 2007

ماخذ " کتیبه " اخوان

کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند...
از شعر گرانقدر «کتیبه» مهدی اخوان ثالث
.......................
اخوان خود در آغاز کتیبه به اجمال ، ماخذ سروده اش را که ضرب المثلی کهن از امثال عرب است ، معرفی کرده است: « اطمع من قالب الصخره ». شرح این ضرب المثل و حکایت آن از زبان جوامع الحکایات عوفی خواندنی تر است:
مردي بود از بني معد كه او را "قالب الصخره" خواندندي و در عرب به طمع مثل به وي زدندي چنان‌كه گفتندي: "اطمع من قالب الصخره" يعني طمعكارتر از برگرداننده سنگ. گويند روزي به بلاد يمن مي‌رفت. سنگي را ديد در راه نهاده و به زبان عبري چيزي بر آن نوشته كه "مرا بگردان تا تو را فايده باشد!" پس مسكين به طمع فاسد، كوشش بسيار كرد تا آن را برگردانيد و بر طرف ديگر نوشته ديد كه "رب طمع يهدي الي طبع" اي بسا طمع كه زنگ يأس بر آيينة ضمير نشاند چون آن بديد و از آن رنج بسيار ديده بود، از غايت غصه ... سر خود بر آن مي‌زد تا آن‌گاه كه دماغش پريشان شده و روح او از قالب جدا شد، و بدين سبب در عرب مثل شد
متن کامل

Tuesday, June 26, 2007

نويسندگي، سرنوشتِ من است

قسمتی از مصاحبه با رضا براهنی : ... ولي سوال من چيز ديگري است: آن رئاليسم سنت‌گرايانه چيست؟ اگر رئاليسم اين باشد كه من در شهر تبريز به دنيا آمده‌ام، در خانواده‌اي فقير و كارگر و بعد صاحب تحصيلات خاصي شده‌ام. زن گرفته‌ام، جدا شده‌ام، دوباره زن گرفته‌ام. دانشگاهي بوده‌ام.

چندين‌بار بازداشت و زنداني شده‌ام. سفر رفته‌ام، دنيا را ديده‌ام، كار كرده‌ام، پول درآورده‌ام، بي‌پولي شده‌ام، باپول و بي‌پولي سروكار داشته‌ام، تحت تعقيب بوده‌ام، اهل كانون بوده‌ام، اهل انجمن قلم بوده‌ام، به‌رغم اين همه آدم كه مي‌شناسم، دوستشان داشته‌ام، دوستم داشته‌اند، تنها بوده‌ام، پشت ميزم، با كاغذ و قلمي كتاب نوشته‌ام ‌بيش از 50 سال، و اين چيزها را نوشته‌ام، خيال كرده‌ام، اين آدم‌هاي بد و خوب و متوسط، درست و منحرف و چپ و راست را روي كاغذ ريخته‌ام، يك تاريخ قومي و تباري داشته‌ام و يك تاريخ ايراني و يك تاريخ اسلامي و در عين حال يك تاريخ جهاني و مجموع اينها همه از طريق دو زبان و 99 درصدش به زبان فارسي و يك‌درصدش به زبان انگليسي در اختيار ديگران گذاشته شده و من بر همه اينها خيال يك فرد، فقط يك فرد را افزوده‌ام، آن فرد، اسمش رضا بوده، به همين دليل هم آزاده خانم منم ‌هم بيب اوغلي منم، هم ‌شادان منم، هم اياز منم، هم منصور منم، هم محمود منم، هم كيميا منم و همه حوادث هم خود منم.
يك فرد، همان رضا، هم منتقد خود بوده، هم منتقد ديگران، هم خودزني كرده، هم ديگرزني. فقط يك هدف داشته‌ام، كه آن را بيش از هر نويسنده كشور خودم، در يك نويسنده كه هزاران فرسخ از كشورم فاصله داشته ديده‌ام، مردي كه هر سال بدون استثنا دو كتاب را مي‌خوانده، يكي عهد عتيق را و ديگري دن‌كيشوت را و مي‌خواسته عهد عتيق سرزمين خودش، يعني آمريكاي دور و بر رودخانه مي‌سي‌سي‌پي يا جنوب ايالات متحده آمريكا را بنويسد و اگر او نبود شايد نويسندگان آمريكاي‌جنوبي امروز نبودند و من هم به اين صورتي كه نويسنده شدم نبودم و اين واقعيت است

نظر سید علی صالحی در مورد رضا براهنی در قسمتی از مصاحبه اش با روزنامه شرق: شما مي توانيد- به معناي نسبي آن - يک «منتقد» به من نشان بدهيد؟ بعد از مهاجرت براهني به غربت، حقيقتاً منتقد شعر نداريم. نمي شود به کساني که کتابي را - با هر نيتي - معرفي مي کنند، منتقد گفت. متراژ اين نوع «معرفي ها» گاه چند سانتي متر و بعضي وقت ها چندين وجب روزنامه اي است. براي «اطلاع رساني» کار خوبي است.

قسمت‌های دیگری از مصاحبه علی صالحی:

«شعر زبان» تعابير و تعاريف مختلفي دارد، مثلاً شعرگفتار هم داراي زبانيت است و در عين حال شعرهاي زبان پريش با تابلوهاي مختلف را نيز «شعر زبان» مي گويند. تفاوت کجاست؟ تفاوت اين دو روش...؟

به هر شعر يا شبه شعري که در محدوده «کولاژ» کلمات بي دليل، خلاصه مي شود، نمي توان «شعر زبان پريش» گفت، بيشتر پريشاني زبان است. بارها هشدار داده ام، اعلام خطر کرده ام، که به جاي خلاقيت در «متافيزيک شعر» به قلع و قمع فيزيک شعر نپردازيد، جز سرخوردگي و افسوس و نوميدي، دستاوردي براي راوي آن نخواهد داشت. وقتي مسبب پريشاني زبان مي شويد، به جاي رسيدن به جادو و معجزه شعر، فقط به آموزش شيادي و شعبده بازي با کلمه خواهيد رسيد. خلاقيت در متافيزيک شعر، هنر معجزه آساي مولوي و حافظ و نيماي گرامي است، ما بايد اين ميراث ناميرا را دريابيم. سرکوب زبان و تازيانه بر کلمه زدن تحت فرمان «پريشاني» در نهايت به خلق مولودي مضحک مي انجامد که کسي آن را درنمي يابد، چنين آروغ هاي واژگاني تنها خوشايند کساني است که قيچي به دست منتظرند، کار مميزي را آسان مي کنند. وقتي که خلايق زبان شما را نمي فهمند، نتيجه اش با اعمال سانسور يکي است. کسي با هم سفرش به شهر غريبي وارد شد، عر و تيزي نثار کرد، مردم از او گريختند. فاعل اعظم گفت؛ شگفتا مردم اين ناحيه زبان مرا نمي فهمند. حالا حکايت نوعي شبه شعر در روزگار ماست.

شما با اين مسير و تجربه آن موافق نيستيد؟

من با هر مولود تازه اي در مقام «تجربه» موافقم، اما اعتقاد من به آزادي بيان به اين معنا نيست که دشنام دادن نااهل را به فرهنگ و مردم تاب آورم.

تعدادي از منتقدين بر اين باورند که شعرگفتار، به خصوص در «زبان» دچار تکرار مي شود، يعني شعرها در وجوهي شبيه هم مي شوند. واقعاً اين طور است؟

ما کار خود را مي کنيم و منتقدين هم راه خود را مي روند. قصد ندارم خود را در موضع دفاعي قرار دهم. من از مردم بسيار آموخته ام، منتقدين هم از همين مردم اند. در اين جهان چيزي براي «تکرار» وجود ندارد.

اگر از کلمه «تکرار» بگذريم، مي شود گفت که شعرگفتار در «خود» تکثير مي شود؟

«تکثير» را مي پذيرم. تکثير به معناي توليد دروني، مثل کهکشان ها که مرتب در حال تکثيرند. «تکثير» وجه خلاقه همه جريان ها و مکاتب موثر است. شيوه و راز «بقا» در هستي همين «تکثير» است

متن کامل مصاحبه با صالحی با عنوان : ما همه يک نفريم؛ شعر جهان

Sunday, June 24, 2007

در ایران از اسلام خبری نیست

مشاهدات و خاطرات ربيعه‌ اوزدن از زنان اسلامگرای ترکيه از سفر به‌ ايران

اينجا (ايران) پر از تضاد و درام است
در آنجا (ايران) اسلامی وجود ندارد، بلکه‌ آنچه‌ من ديدم اصول و قواعد سياسی احمد نژادها بود

متن کامل
....
کتاب «ملکه‌ های تهران»، حاصل سفر ماه‌ رمضان سال ۲۰۰۶ ربيعه‌ اوزدن کازان به‌ ايران است که در ماه‌ ميلادی آينده‌، ماه‌ ژوئيه‌، ابتدا در ايتاليا و سپس در آمريکا و ترکيه‌ منتشر می شود.
.................................
تکمیل:
ربيعه‌ اوزدن کازان نويسنده‌ کتاب «ملکه‌های تهران» می گويد: بدنبال انتشار کتابش به‌ سلمان رشدی دوم تبديل خواهد شد و از بيم عوامل حکومت ايران ترکيه‌ را به مقصد رم ترک می کند
ملکه‌ های تهران تنها حاصل مشاهدات عينی از کشوری است که‌ پيشتر تصوير ذهنی کاملا متفاوتی از آن داشت». اين نويسنده‌ اسلامگرای ترک می گويد: «برای پی بردن به‌ جامعه‌ ايران، در تهران به‌ پارتی های مشروب خواری، خانه‌ های ويژه‌ زنان صيغه‌ای و مکان های زيادی رفته‌ و به‌ دليل آنکه‌ شب در خيابان تنها بوده‌، حتی به‌ خود او پيشنهاد صيغه‌ يک شبه‌ شده‌ است
متن کامل

Friday, June 22, 2007

خاطره لیلی گلستان از احمد شاملو

كتاب «ليلي گلستان» از مجموعه‌ي «تاريخ شفاهي ادبيات معاصر» منتشر شده است در قسمتی از این کتاب خاطره او را از تنها دیدارش با احمد شاملو می خوانیم. او به همراه برادر فقیدش کاوه گلستان دو ماه قبل از مرگ شاملو به دیدارش رفته بود:
شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت و تقریبا خواب بود بعد از گذاشتن دوربین و تنظیم نورها به یکباره شاملو بیدار شد.بیدار بیدار. موهایش را مرتب کرد و شروع کرد با آن صدای سحر کننده , زیبا,زنده و قبراق جواب ها را دادن!... بامزه اینجا بود که بین سوال ها دوباره شل می شد و می خوابید! و تا دوربین راه می افتاد؛دوباره سرحال جواب میداد...
متن کامل


نامه منتشر نشده صادق هدایت و شرح محمد بهارلو

تصدقت گردم، ساعت 4 است در كافه نشسته‌ام. هوا خفه، باراني، سرد، چراغ‌ها روشن است. يكي از رفقا كه تاكنون با او مشغول صحبت‌هاي صدتايك‌غاز بودم پا شد رفت بييارد [بيليارد] بازي بكند. تنها ماندم. به خيال نوشتن كاغذ افتادم. وقت را بايد گذراند. يك نفر تن‌لش كار ديگر از دستش ساخته نيست. روزها هم مي‌گذرد در كمال كثافت، البته مي‌دانم كه پول ايران، اين ملت فقير پريشان، چه‌قدر بي‌خود تلف مي‌شود و به خارجه مي‌رود كه در مقابل آن مخارج من تقريباً هيچ است ولي با وجود اين مي‌بينم بدون فايده، بدون مصرف وقت و پولي كه خرج مي‌كنم به حدر [هدر] مي‌رود...

متن کامل نامه به همراه شرح بهارلو با عنوان صراحت و شجاعت در شمار سجاياي هدايت بود

کیارستمی ، ساتراپی

پاريس - دكتر رضا بهشتي‌معز:

ياد چند سال پيش افتادم كه با بردن جايزه نخل طلاي طعم گيلاس، يكي از انجمن‌هاي فرهنگي ايراني در پاريس نشستي برگزار كرد. حاضرين دو قسمت شده بودند، يك دسته آنها كه به‌شدت به آقاي كيارستمي مي‌تاختند و دسته ديگر كه او را افتخار ملي مي‌دانستند.
در ميان مخالفين ايشان يكي دو تن از دست‌اندركاران ايراني راديوي فرانسه هم بودند كه با شهامت معتقدند بودند كيارستمي با تمسخر ملت ايران و تحقير فرهنگ و شرايط زيستي آنان در چشم خارجي‌ها به جايزه‌اي دست يافته است و اين بدترين كار ممكن در عالم فرهنگ و هنر است.
در میان موافقان قسمت بدتر استدلال همين بود كه حالا كه او در اوج شهرت است و ايران و ايراني هم امروز مشكل اعتبار بين‌المللي دارد پس چرا ما او را تصرف نكنيم و شهرت او را از خود ندانيم؟!
به اجمال هم يادم مي‌آيد كه همان زمان يكي از مسئولين عالي فرهنگ فرانسه گفته بود كه فيلم‌هاي كيارستمي را بايد در مدارس ما نشان داد تا بچه‌هاي فرانسه وضع آموزش و زندگي بچه‌هاي ايران را ببينند و قدر شرايط خود را بدانند!

حالا همان داستان دوباره تكرار شده است و باز فيلمي از يك ايراني و در برابر فرهنگ و سنت‌هاي همان سرزمين به جايزه كن دست مي‌يابد. اگر رسانه‌ها و دست‌اندركاران داخلي مخالفت كنند كه چه بهتر، اعتبار كار دوصد چندان مي‌شود!
من فيلم خانم مرجان ساتراپي را نديده‌ام ولي بنا به روايت رسانه‌ها همان نقاشي‌هاي ايشان است كه به فيلمي سياه و سفيد بدل شده است.من اما پيش از اين نقاشي‌هاي ايشان و داستان مربوط به آن را در روزنامه ليبراسيون فرانسه مي‌ديدم و بر اين بلاهت از هر دو سو اسف مي‌خوردم...

متن کامل با عنوان پوپولیسم هنری
....................................
تئوری توطئه در باره روابط پشت پرده و زدو بندهای سياسی مسئولان سينمايی ايران با مسئولان فستيوال کن را نيز نبايد از ياد برد. تئوری ای که مدعی است فيلم‌های ايرانی(خصوصا آثار عباس کيارستمی) که در کن تحسين شده فاقد ارزش‌های هنری و سينمايی بوده و آثار بی خاصيتی اند که تنها به دلايل سياسی و به خاطر توسعه منافع سياسی و اقتصادی دولت فرانسه در ايران مطرح شده‌اند.
حال چگونه است که مسئولان سينمايی ايران خود نيز به همان تئوری ای متوسل شده‌اند که روزی عليه آنها به کار رفته است. تئوری ای که در خارج از کشور فيلم‌های برگزيده ايرانی را آثار سفارشی و تبليغاتی رژيم جمهوری اسلامی دانسته و در داخل کشور به عنوان فيلم‌هايی جشنواره پسند که تصوير سياهی از ايران را به غرب نشان می‌دهد و صرفا برای خوشامد غربی‌ها ساخته می‌شود، در نظر گرفته می‌شود.

جشنواره کن و تئوری توطئه سينمای ايران ،‌قسمتی از نوشته پرویز جاهد


Monday, June 18, 2007

سنگسار دختر " کرد یزیدی" به دلیل عاشق شدن




دوعا
دختر نوجوان کرد یزیدی که به خاطر دل‌سپردن به مردی مسلمان در هفتم آپریل سال ۲۰۰۷ توسط مردان خانواده و ایل و تبارش در شهر بشیقه عراق سنگسارشد

خبر: این جا و این جا به همراه فیلم

در باره کردهای یزیدی : آمار دقیقی از جمعیت
ایزدی ها که بیشتر آنها با لهجه کرمانچی صحبت می کنند در دست نیست. گفته می شود حدود ۵۰۰ هزار ایزدی که گاه یزیدی خوانده می شوند در عراق زندگی می کنند. همچنین عده ای از آنها در کشورهای سوریه، ترکیه، ارمنستان و گرجستان و حتی ایران پراکنده اند. ایزدی ها به فرشته ای به نام ملک طاووس باور دارند که به زندگی و حیات آنها در روی زمین نظارت می کند و گاهی نیز از آسمان به زمین می آید. در باره منشا ایزدی ها نظرات مختلف وجود دارد . برخی آنها را به سبب نامشان به یزید بن معاویه نسبت می دهند بعضی می گویند که اصل آنها از یزد بوده و نامشان با ایزد زرتشتی ارتباط دارد و بدین ترتیب ریشه زرتشتی دارند. گاهی نیز شیطان پرست خوانده شده اند.

منبع
کردهای یزیدی
معتقد به خدایی هستند که آفریدگار جهان است ولی پس از خلق جهان کاری به کار جهان و جهانیان ندارد . گویند خدا تخستین موجودی را که خلق کرد ملک طاووس بوده است .
ملک طاووس اهریمن نیست بلکه تشخص اصل شر است که دنباله خیر محسوب می شود . و به این معنی است که شر از لوازم خیر و مخلوف بالعرض است و جزو نقشه آفرینش است.
یزیدی ها شیطان را به عنوان معارض و خصم خدای متعال نمی پرستند بلکه ملک طاووس یا شیطان را ملکی می دانند که هرچند سبب طغیان و سرکشی و مغضوب درگاه الهی شد و به جهنم افتاد ولی هفت هزار سال در آنجا بگریست چندانکه هفت خم از شک دیدگانش پر شد . آنگاه خدا او را ببخشید.

منبع

بیشتر: این جا و نیز این جا
......................
گفت‌و‌گو با گوران باباعلی، روزنامه‌نگار و جامعه‌شناس کرد عراقی درباره‌ی هویت فرقه‌ی «یزیدیان»



انسان براي من موجود هراس انگيزي است ، گفتگو با رضا قاسمی

نوشتن رمان به من امکان مي دهد در انزوا زندگي کنم. سال هاست که ديگر حوصله هيچ جمعي را ندارم. انسان براي من موجود هراس انگيزي است. هيچ حيواني همنوع خودش را نمي درد. اما انسان، همنوع که هيچ، همکار خودش را هم به راحتي مي درد.

در همين ايران خودمان مردم به دليل خوکردن با محيط خودشان متوجه نيستند تا چه حد خشونت در رفتار و کلامشان جاري است. تنها کسي که از بيرون مي آيد مي تواند بگويد آقا يا خانم بوي سوز مي آيد. الان سال هاست که من نمي توانم هيچ فيلم ايراني را تحمل کنم. بعد از پنج دقيقه خاموشش مي کنم. از بس سر و صدا توي اين فيلم هاست. از بس تنش و عصبيت در صدا و رفتارهاست.

بايد ديد هرکس براي چه مي نويسد. نوشتن من معطوف است به يک نياز دروني، نه سليقه مخاطب

داستان «سپرده به زمين» نجدي مي ارزد به تمام داستان هاي کوتاه هدايت.

نبايد فراموش کرد که اين ترک وطن بسياري را هم نابود کرده است. ترک وطن و مهاجرت براي بقاست. همانطور که مهاجرت پرندگان هم براي بقاست. اما اگر قرار باشد براي پرندگان مهاجر هم امکان بازگشت مسدود شود تعداد کمي از آنها مي توانند جان سالم به در برند و خود را با محيط تازه وفق بدهند.

نسل جوان بسيار باسوادتر از گذشته است. اما چيزي که بيشتر از سواد اهميت دارد ديد است. براي گسترش ديد فقط کتاب خواندن کافي نيست. نويسنده ايراني چقدر امکان دارد تئاتر خوب ببيند يا نقاشي خوب؟

سوال: چرا نويسندگان بزرگ ايراني چندان در دنيا معروف نمي شوند؟

به دليل بي سوادي يا کم سوادي. در ايران، ما نويسنده خوش قريحه کم نداريم؛ اما آنها را بگذاريد کنار يوسا يا فوئنتس تا ببينيد چقدر سوادشان کم است
متن کامل در روزنامه اعتماد

نقد بخشی از سخن رضا قاسمی توسط حسین نوش آذر:
داستان­نویس و رمان­نویس الزاماً نباید باسواد باشد، به آن مفهوم که یک فیلسوف یا یک اندیشمند «باسواد» یا اهل فکر است. نویسنده به هوش عاطفی نیاز دارد. همینگوی در پیرمرد و دریا هوش عاطفی دارد. فاکنر در خشم و هیاهو، وقتی دنیای ذهنی بنجی را می­سازد هوش عاطفی دارد. بکت در ملوی هوش عاطفی دارد. همینطور کافکا در داستان­هایی مثل محاکمه یا هنرمند گرسنگی هوش عاطفی دارد. برخلاف نویسندگانی مثل هاندکه، یا بوتو اشتراوس، توماس برنهارد یا گئورگی کنراد، یا مثلاً کوندرا که فکرشان به هوش عاطفی­شان می­چربد. آن هم به این شکل که داستان اصولاً برای اینطور نویسندگان بهانه­ای­ست برای طرح افکار شبه­فلسفی و فلسفی­شان درباره­ی هستی، بدون آن­که تن بدهند به محدودیت­های علمی که فلاسفه با آن درگیر اند

متن کامل نوشته حسین نوش آذر

Saturday, June 16, 2007

گفتگو با جمال ميرصادقي

كلمه هنوز نمرده. تا كلمه نباشد تصوير هم نيست.
در چنين شرايطي كار نويسندگان جواني كه اهل كارهاي بازاري نيستند
به مراتب دشوار‌تر است. چون كار آنها اصلا به مذاق برخي‌ها خوش نمي‌آيد. چون آنها بازگوكننده تصاويري هستند كه كمتر در مجاري رسمي و رسانه‌هاي دولتي مجال بروز و ظهور پيدا مي‌كنند.
اينها حكايتگر كژي‌ها و ناراستي‌هاي پنهان مانده در بطن اجتماع هستند. اينها تصاويري هستند كه نارسايي‌هاي اجتماعي را بازتاب مي‌دهند. عجيب اينجاست كه همين برخي‌هايي كه شما مي‌گوييد سخت دنبال انتشار آثار بازاري و سطحي هستند
..........
وقتي كتاب «بادها خبر از تغيير فصل مي‌دهند» تجديد چاپش دچار وقفه شد من پيشنهادي از خارج داشتم تا کتاب آن جا چاپ شود اما من اين كار را نكردم. من مي‌دانم كه سياستمدارها مي‌روند اما كتاب من نمي‌رود.
از گفتگوی جمال ميرصادقي با روزنامه تهران امروز

پراگماتيسم، به بهانه درگذشت «ريچارد رورتى»

ريچارد مك كى رورتى (۲۰۰۷- ۱۹۳۱)
رورتى فيلسوفى به شدت پراگماتيست بود. پراگماتيسم يا مكتب اصالت عمل اساساً مكتبى آمريكايى است كه در اواخر قرن نوزدهم به وسيله ويليام، جيمز و پيرس صورتبندى شد. پراگماتيست ها اصولاً به تبعات عملى تفكرات فلسفى و نظريه هاى جامعه شناختى توجه دارند، هرچند كه در عرصه نظر قائل به نسبى بودن برداشت ها و توجه به همه ديدگاه ها هستند اما در عرصه عمل معتقدند كه بايد ديدگاهى را پذيرفت كه منفعت بيشترى را عايد شمار بيشترى از اعضاى يك جامعه مى كند.
اين رويكرد پراگماتيست ها از سوى دو جبهه مورد نقد قرار مى گيرد: نخست چپ گرايانى كه اين ايده را متضاد با آرمان ها و ايدئولوژى هاى خود مى بينند گروه دوم محافظه كارانى كه اين جهان بينى را تهديدى بر ضد بنيان هاى فكرى و اوليه اجتماع قلمداد مى كنند. رورتى درباره «حقيقت» به شدت عملگرا رفتار مى كرد و بى پرده خود را متعلق به سنت جيمز و ديويى مى دانست و مى گفت از آنجايى كه ذهن ما آينه اى نيست كه واقعيات خارجى را عيناً منعكس كند، بنابراين فهم حقيقت همواره نسبى است. او تلاش داشت در فلسفه «اميد» را جايگزين «حقيقت» كند و فلاسفه را به جاى جست وجوى حقيقت به جست وجوى اميد معطوف كند.

رورتى فيلسوفى بود كه فلسفه را از تخت پادشاهى به زير كشيد. در سال ۸۳ در سفرى كه به ايران داشت سخنرانى خود را با اين جمله آغاز كرد كه «فلسفه نردبانى است كه غرب از آن بالا رفته و سپس كنارش گذاشته است. فلسفه پيش درآمدى بود براى تأسيس نهادهاى دموكراتيك در غرب. اما اكنون ديگر نيازى به آن نيست».

متن کامل در روزنامه ایران

و بخش هايى از مصاحبه اى است كه با ريچارد رورتى درباره رابطه فكر اروپايى و آمريكايى و وضع هنر معاصر انجام گرفته است.

Sunday, June 10, 2007

گفتگوی باسم‌الرسام با رادیو زمانه

عشق و اروتیسم
گفت و گوی ماه منیر رحیمی با باسم رسام
باسم رسام: ... بحث بها نیست، مصاحبه‌گر! دوست‌داشتن است ...
و این که اگر بیشتر ادامه بدهی، همین الان اشکم درمی‌آید....