یدالله رویایی و ذکر خاطرهای از احمد شاملو، افشاگری یا...
یدالله رویایی:
یادم افتاد که زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی ، به رم رفته بودیم . بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و بارهای ونیز، در کافهها و یا در هتل، به مستی و بی خبری میگذشت ، با ویسکی، و آذوقهای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرهی احتیاطی" از شیرهی ناب. و یا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.
در بازگشت به تهران ، چند روزبعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ "رستاخیز" ، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:
«...روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم : آیدای من کجاست ... و هرروز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاری اش از گورستان پشتِ رودخانه می آمد، از جلو ما میگذشت و به هم صبح بخیر می گفتیم ...
آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان میرفت (و یا بر میگشت؟)، از جلو ما گذشت، چیزی بههم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچهها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و میگریستم ...» (به نقل از حافظه)
فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم: احمد، ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز باگاری خالی به گورستان میرفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم!
گفت: آره ، لابد لوئیجی پیراندللو بوده!
متن کامل نامه یدالله رویایی
به همراه کامنتها
..................................
ويترينچينی شاعرانه!
قسمتی از نوشته عباس معروفی در توضیح نامه رویایی:
رويايی بزرگتر از آن است که بخواهد در نقل خاطرهای به تخريب کسی بپردازد که باهاش رفيق بوده و خاطراتی با او داشته است. با اينحال بخشی از نقل خاطره، هميشه افشاگری است. و در اينجا افشاگری به عدالت تقسيم شده است.
گوشهای از رفتار آفرینشی شاملو را بازمیتاباند. و البته برای بسیارانی که شاملو را از نزدیک میشناختند، این مطلب عجیب و غریب نیست. از جمله برای من. من حتا خوب میدانم که شاملو زبان خارجی نمیدانست اما او کتابهایی از زبانهای روسی، آلمانی، اسپانیایی، انگلیسی، فرانسوی و چند زبان دیگر ترجمه و منتشر کرده است.
راستش شاملو کلمه به کلمه ترجمه نمیکرد بلکه حس عبارت را میگرفت و آن را به زبان فارسی به زیباترین شکلی تغییر میداد.
جامعهی بت پرست ما هرگز نپرسیده که شاملو اصلاً زبان خارجی نمیدانست، او به کمک یک لغتنامه و با ياری کسانی به ترجمه کتابی اقدام میکرد. برای این کار نخست به کتاب احاطه مییافت و آنگاه با شامهی تیزی که داشت واژهها را بو میکشید و درست سر جای خود قرار میداد. اما در زبان فارسی او واقعاً یک ادیب بود. جراح واژهها بود و در ستیز بین واژه و نویسنده هرگز مغلوب نمیشد.
متن کامل و کامنت ها
یادم افتاد که زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی ، به رم رفته بودیم . بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و بارهای ونیز، در کافهها و یا در هتل، به مستی و بی خبری میگذشت ، با ویسکی، و آذوقهای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرهی احتیاطی" از شیرهی ناب. و یا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.
در بازگشت به تهران ، چند روزبعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ "رستاخیز" ، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:
«...روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم : آیدای من کجاست ... و هرروز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاری اش از گورستان پشتِ رودخانه می آمد، از جلو ما میگذشت و به هم صبح بخیر می گفتیم ...
آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان میرفت (و یا بر میگشت؟)، از جلو ما گذشت، چیزی بههم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچهها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و میگریستم ...» (به نقل از حافظه)
فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم: احمد، ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز باگاری خالی به گورستان میرفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم!
گفت: آره ، لابد لوئیجی پیراندللو بوده!
متن کامل نامه یدالله رویایی
به همراه کامنتها
..................................
ويترينچينی شاعرانه!
قسمتی از نوشته عباس معروفی در توضیح نامه رویایی:
رويايی بزرگتر از آن است که بخواهد در نقل خاطرهای به تخريب کسی بپردازد که باهاش رفيق بوده و خاطراتی با او داشته است. با اينحال بخشی از نقل خاطره، هميشه افشاگری است. و در اينجا افشاگری به عدالت تقسيم شده است.
گوشهای از رفتار آفرینشی شاملو را بازمیتاباند. و البته برای بسیارانی که شاملو را از نزدیک میشناختند، این مطلب عجیب و غریب نیست. از جمله برای من. من حتا خوب میدانم که شاملو زبان خارجی نمیدانست اما او کتابهایی از زبانهای روسی، آلمانی، اسپانیایی، انگلیسی، فرانسوی و چند زبان دیگر ترجمه و منتشر کرده است.
راستش شاملو کلمه به کلمه ترجمه نمیکرد بلکه حس عبارت را میگرفت و آن را به زبان فارسی به زیباترین شکلی تغییر میداد.
جامعهی بت پرست ما هرگز نپرسیده که شاملو اصلاً زبان خارجی نمیدانست، او به کمک یک لغتنامه و با ياری کسانی به ترجمه کتابی اقدام میکرد. برای این کار نخست به کتاب احاطه مییافت و آنگاه با شامهی تیزی که داشت واژهها را بو میکشید و درست سر جای خود قرار میداد. اما در زبان فارسی او واقعاً یک ادیب بود. جراح واژهها بود و در ستیز بین واژه و نویسنده هرگز مغلوب نمیشد.
متن کامل و کامنت ها