درباره سارتر و دوبوار، عشق غیر افلاطونی
همين كه بحث فمينيست و فمينيستبازى مطرح شود، بعضىها حتى حاضر مىشوند تاريخ را هم جعل كنند،حتى حاضر مىشوند ديالوگى براى سيمون دوبوار بسازند كه او در دنياى مردسالار، هر چيزى را طبيعى بداند و بگويد كه به سارتر كمك مىكرده تا درسهايش را حاضر كند. اما اين دوستان فمينيست، كه كتاب «جنس دوم» را مثل كتاب مقدس با خودشان اين طرف و آن طرف مىبرند، فراموش كردهاند كه سارتر در امتحانات پايانى سوربن، يك سال مردود شد تا سيمون دوبوار سال بعد را در كنار او امتحان بدهد. مردودى سارتر فيلسوف براى عقايد چپ و راديكالش بود. او آنقدر درسخوان بود كه سال بعد نفر اول شود. نفر دوم اين امتحان هم كسى نبود جز سيمون دوبوار. او كمى بعد، دوم شدن در اين امتحانات را افتخار بزرگى براى خود دانست، چون نفر اولش سارتر بود. دوستى غيرافلاطونى سارتر و دوبوار از همان سالهاى دانشجويى شروع شد. آن دو دوست ديگرى هم داشتند كه كمتر در ايران و البته خود فرانسه مشهور است: آنتوان بلوايه. اين پسر جوان، سيمون را بهشدت مىپرستيد، اما زن جوان ترجيح مىداد با سارتر باشد، چرا كه فيلسوف اگزيستانسياليست او را محدود نمىكرد و فقط براى خودش نمىخواست. بلوايه اما كمى كمتر روشنفكر بود و مىخواست سيمون فقط مال خودش باشد.
سارتر سه سال بعد فارغالتحصيل شد و به بندر لوهار رفت و از سيمون دوبوار دور افتاد. وقتى كه برگشت، مىخواست با او ازدواج كند، اما آن دو هرگز پيمانى رسمى با همديگر امضاء نكردند. در آن سالها، انديشه چپ بهشدت در فرانسه رواج داشت و اين انديشه، «تك همسرى را روال طبقه بورژوا» مىدانست و رد مىكرد. حالا انديشههاى چپ باعث شد كه سيمون و سارتر به شهردارى نروند و پيمان ازدواج امضا نكنند، يا فرار از ماليات بود، كسى خبر ندارد. البته مسائل ديگرى هم به طور قطع مطرح بود. سيمون دوستى امريكايى داشت به نام نلسون الگرن؛ سارتر همه چيز را مىدانست. به جز اين روابط شخصى كه حتى بعد از مرگ هم يك جورهايى به هم گره خورد و قبر اين دو را كنار هم قرار دادند، سارتر و دوبوار تاثيراتى هم در انديشه و افكار هم داشتند. هر دوى آنها جوانان سركشى بودند كه روزهاى خوش پاريس قبل از جنگ دوم را با انديشههاى جور واجورشان پيوند زدند. اما اين روزهاى خوش، شبهاى تار «گروههاى مقاومت» را نيز در پى داشت. سارتر پيش از اين روزها «تهوع» و «هستى و زمان» را نوشته بود تا عصيانش را به نمايش بگذارد. «جنس دوم» هم در سالهايى نزديك به اين سالها نوشته شد، اما جامعه توانايى پذيرش آن را نداشت. خود سيمون دوبوار هم انگار تلاش چندانى براى معرفى كتابش نداشت. سيمون و ژانپل علاوه بر دوستىهاى فراوان كه با افتراهايى نيز همراه بود، اشتراكهاى ديگرى هم داشتند. هر دو در خانوادهاى مذهبى رشد كرده بودند و روزهاى كودكى، برايشان خاطراتى به جز تلخى نداشت. سارتر پدرش را از دست داده بود و بهترين ساعتهايش، ساعتهايى بود كه فيلمهاى صامت مىديد و سيمون مدام ميان دعواهاى پدر عياش و مادر كاتوليك، به خودش پناه مىبرد.
اين دوستان آنارشيست روزهاى متمادى را در خانه مىگذراندند، بدون آنكه به جز كتاب خواندن، كار ديگرى انجام بدهند و درست در همين لحظات «كافههاى پاريس» مملو از افرادى بود كه پشت سر اين دو نويسنده حرف مىزدند. منبع روزنامه شرق، سجاد صاحب زند
No comments:
Post a Comment