Friday, July 20, 2007

درباره سارتر و دوبوار، عشق غیر افلاطونی

همين كه بحث فمينيست و فمينيست‏بازى مطرح شود، بعضى‏ها حتى حاضر مى‏شوند تاريخ را هم جعل كنند،حتى حاضر مى‏شوند ديالوگى براى سيمون دوبوار بسازند كه او در دنياى مردسالار، هر چيزى را طبيعى بداند و بگويد كه به سارتر كمك مى‏كرده تا درس‏هايش را حاضر كند. اما اين دوستان فمينيست، كه كتاب «جنس دوم» را مثل كتاب مقدس با خودشان اين طرف و آن طرف مى‏برند، فراموش كرده‏اند كه سارتر در امتحانات پايانى سوربن، يك سال مردود شد تا سيمون دوبوار سال بعد را در كنار او امتحان بدهد. مردودى سارتر فيلسوف براى عقايد چپ و راديكالش بود. او آنقدر درس‏خوان بود كه سال بعد نفر اول شود. نفر دوم اين امتحان هم كسى نبود جز سيمون دوبوار. او كمى بعد، دوم شدن در اين امتحانات را افتخار بزرگى براى خود دانست، چون نفر اولش سارتر بود. دوستى غيرافلاطونى سارتر و دوبوار از همان سال‏هاى دانشجويى شروع شد. آن دو دوست ديگرى هم داشتند كه كمتر در ايران و البته خود فرانسه مشهور است: آنتوان بلوايه. اين پسر جوان، سيمون را به‌شدت مى‏پرستيد، اما زن جوان ترجيح مى‏داد با سارتر باشد، چرا كه فيلسوف اگزيستانسياليست او را محدود نمى‏كرد و فقط براى خودش نمى‏خواست. بلوايه اما كمى كمتر روشنفكر بود و مى‏خواست سيمون فقط مال خودش باشد.
سارتر سه سال بعد فارغ‏التحصيل شد و به بندر لوهار رفت و از سيمون دوبوار دور افتاد. وقتى كه برگشت، مى‏خواست با او ازدواج كند، اما آن دو هرگز پيمانى رسمى با همديگر امضاء نكردند. در آن سال‏ها، انديشه چپ به‌شدت در فرانسه رواج داشت و اين انديشه، «تك همسرى را روال طبقه بورژوا» مى‏دانست و رد مى‏كرد. حالا انديشه‏هاى چپ باعث شد كه سيمون و سارتر به شهردارى نروند و پيمان ازدواج امضا نكنند، يا فرار از ماليات بود، كسى خبر ندارد. البته مسائل ديگرى هم به طور قطع مطرح بود. سيمون دوستى امريكايى داشت به نام نلسون الگرن؛ سارتر همه چيز را مى‏دانست. به جز اين روابط شخصى كه حتى بعد از مرگ هم يك جورهايى به هم گره خورد و قبر اين دو را كنار هم قرار دادند، سارتر و دوبوار تاثيراتى هم در انديشه و افكار هم داشتند. هر دوى آنها جوانان سركشى بودند كه روزهاى خوش پاريس قبل از جنگ دوم را با انديشه‏هاى جور واجورشان پيوند زدند. اما اين روزهاى خوش، شب‏هاى تار «گروه‏هاى مقاومت» را نيز در پى داشت. سارتر پيش از اين روزها «تهوع» و «هستى و زمان» را نوشته بود تا عصيانش را به نمايش بگذارد. «جنس دوم» هم در سال‏هايى نزديك به اين سال‏ها نوشته شد، اما جامعه توانايى پذيرش آن را نداشت. خود سيمون دوبوار هم انگار تلاش چندانى براى معرفى كتابش نداشت. سيمون و ژان‏پل علاوه بر دوستى‏هاى فراوان كه با افتراهايى نيز همراه بود، اشتراك‏هاى ديگرى هم داشتند. هر دو در خانواده‏اى مذهبى رشد كرده بودند و روزهاى كودكى، برايشان خاطراتى به جز تلخى نداشت. سارتر پدرش را از دست داده بود و بهترين ساعت‏هايش، ساعت‏هايى بود كه فيلم‏هاى صامت مى‏ديد و سيمون مدام ميان دعواهاى پدر عياش و مادر كاتوليك، به خودش پناه مى‏برد.
اين دوستان آنارشيست روزهاى متمادى را در خانه مى‏گذراندند، بدون آنكه به جز كتاب خواندن، كار ديگرى انجام بدهند و درست در همين لحظات «كافه‏هاى پاريس» مملو از افرادى بود كه پشت سر اين دو نويسنده حرف مى‏زدند. منبع روزنامه شرق، سجاد صاحب زند

No comments: