در فقدان نهادهای فرهنگی هنری نقش اشخاص «معتبر» یا همان «بزرگان» و «اساتید» تعیین کننده تر و مؤثرتر از آنچه باید باشد، گشته و اعتبار و مقبولیت اجتماعی اثر هنری به تمایلات و سلیقه های آنان مشروط میشود.
تا آنجایی که به مناسبات مافیایی غالب در جماعت فرهنگی مربوط میشود، تردیدی ندارم که «اساتید» یادشده درصورتی که عزمی اجتماعی برای ایجاد نهادهای فرهنگی به وجود بیاید، اولین کسانی خواهند بود که علیه آن به مبارزه برخاسته و چنین تلاشی را در نطفه خفه کنند
در صورت شکل گیری نهادها، قدرت و منافع و اعتبار اجتماعی آنها یا تضعیف و محدود میشود یا به کل از بین میرود. به همین خاطر شخصا یاوه گوییهای آنان در باره دمکراسی، سکولاریسم، تحزب، مدرنیته، عقلگرایی و ... را، تا وقتی که خلاق آن ثابت نشده باشد، یکسره حرف مفت میدانم و به آن هیچ اعتمادی ندارم.
یکی دیگر از اثرات سوء فقدان یک نهاد هنری سالم، تبدیل نهادها و اشخاص معتبر و صاحبنام غربی به کانونهای تعیین ارزش هنری است که به ابزاری برای دوختن دهان افراد معترض به مناسبات مافیایی و هرزه حاکم بر جماعت هنری «ما» تبدیل شده است.
به من انتقاد میکنند که به کیارستمی و ... «گیر» دادهام و او را میکوبم. حال آنکه کوبندگان واقعی کسی نیست جز خود همین «بزرگان» و پیروان مؤمن و متعصب آنها، و کوبیده شده های واقعی صدها و یا هزارها هنرمند جوانی هستند که هم خود و هم حاصل خلاقیتشان به خاطر دارا بودن دید، سلیقه و شخصیت مستقل، به خاطر پرهیز از تملق و چاپلوسی «بزرگان»، به خاطر نداشتن ارتباط با باندهای رفیق باز هنری، در تنهایی خود نیست و نابود میشوند و نام آنها هیچگاه در پرونده جنایی مراجع چماقدار هنری درج نمیگردد.
متن کامل در وبلاگ 4 دیواری نوشته مانی ب